مسعود رایگان که خود سالها در سرزمینی دوردست طعم مهاجربودن را چشیده است در "رویای یک عکس " تلاش می کند با در هم آمیزی خرده روایتهایی که ایرانیان مهاجر در مرکز آن قرار دارند ، بار دیگر مخاطبین خویش را به جهان این انسانهای گمشده در غربت ببرد .
مسعود رایگان که خود سالها در سرزمینی دوردست طعم مهاجربودن را چشیده است در "رویای یک عکس " تلاش می کند با در هم آمیزی خرده روایتهایی که ایرانیان مهاجر در مرکز آن قرار دارند ، بار دیگر مخاطبین خویش را به جهان این انسانهای گمشده در غربت ببرد .
امین عظیمی:
تصویری را به خاطر بیاوریم . انگاره ی انسان مهاجر و بحران زده در شناسایی و ادراک چیستی خویش . یکی از هزاران تصویر پیچیده ی انسانی که سفر کرده است و بارها و بارها روح رنجور خویش را در صفحات کتابها ، سالنهای تاریک سینما و سالنهای کوچک و بزرگ تئاتر جا گذاشته برای تماشای آدمهایی که شاید هرکدامشان در فکر سفری باشند بیرون از مرزهای سرزمین مادری شان . غم غربت ، تنهایی ، دیگری شدن ، دیگری بودن . درست مثل طاعونی که وجود انسان را ذره ذره در انزوایی محتوم می تراشد و تنها تصویری ناتمام از آدمی باقی می گذارد : انسانی در جستجوی کیستی خویش . هنگامی که تمامی پرده ها از مقابل آدمی فرو می لغزد و گمشده در هیاهوی غریب ِ غُربت دلش می خواهد نامی داشته باشد از آن خودش ، که تصویری اگر دارد ، تصویر آن من ِ وجودی باشد که از بطن مادر ، از بطن سرزمین اش جوشیده است . انسان هجرت کرده از خاکی که در آن بالیده ، خاکی که در آن ناخودآگاهی جمعی همچون روحی نگهبان او را در بر داشته و حالا بر فراز مرزها خود را در راهی می بیند که تا پایان تمامی دنیاهاش غریبه است و تنها چیزی که برایش باقی مانده تلاش برای زنده نگاه داشتن حقیقتی محکوم به شکست است : حفظ هویت خویش . حالا که "گل بانو گل باطن" می پذیرد "سونیا حق وردیان" باشد و بشود آن آدمی که قرار بود فقط تصویری شبیه آن داشته باشد و هویت خویش را به سادگی از یاد ببرد !
مسعود رایگان که خود سالها در سرزمینی دوردست طعم مهاجربودن را چشیده است در "رویای یک عکس " تلاش می کند با در هم آمیزی خرده روایتهایی که ایرانیان مهاجر در مرکز آن قرار دارند ، بار دیگر مخاطبین خویش را به جهان این انسانهای گمشده در غربت ببرد . او این فرآیند را بر مبنای استعاره ای ظریف سامان می دهد . حوادث نمایش بر مبنای قراردادی ذهنی در یک عکاسی ایرانی در غربت شکل می گیرد . "عزیز خاطره" عکاسی است که از خلال روایتهای مونولوگ وار و رو به تماشاگر وی در می یابیم مهاجری ایرانی در کشوری غریب است . کارش را در اداره ی پست از دست داده و حالا مغازه عکاسی ای به نام "خاطره" باز کرده است . در خلال روایتهای وی کاراکترهایی ذهنی جان می گیرند و آنها نیز رو به تماشاگر روایت خویش را بازگو می کنند . تقریبا ًاز میانه های نمایش زنی به نام "گل بانو گل باطن" وارد عکاسی خاطره می شود . او نیز روایت ذهنی خویش را از حوادثی که برایش تا به امروز بوقوع پیوسته بازگو می کند و تا پایان نمایش این روند ادامه می یابد .
رایگان با بهره گیری از این ساخت و کار ِ روایی تلاش می کند عکس را به مثابه"خاطره" - مفهومی ذهنی – و "خاطره" را به عنوان عنصری ارزشمند در جهت شناخت و هویت بخشی به انسان مورد توجه قرار دهد . از این رو عکاسی در این نمایش محلی است که خاطرات را همچون قطعات عکس در جای جای صحنه در خود منجمد کرده است و هنگامی که”عزیز خاطره” همچون شهرزاد قصه گو از هریک از آنان سخن می گوید ، گویی تجسدی عینی می یابند و در هیات کاراکتری انسانی روی صحنه ظاهر می شوند . از سوی دیگر مفهوم هویت بخش عکس به انسان نیز در این نمایش مورد توجه بوده است . عکس به عنوان افیونی هنری که آدمی را در رقابت نابرابرش با زمان صاحب دستاوردی بی نظیر – ثبت لحظه – کرده بود، مبدل به مابه ازایی عینی از هویت انسان قرار گرفت . عکس ها نشانه هایی بودند که دلالتی مستقیم بر وجود انسان یا دیگر پدیده ها داشتند . می بایست وجودی حادث می گردید تا تصویری از آن ثبت شود.
مسعود رایگان این استعاره پردازی ظریف و بالقوه را در حد ایده ای در اثرش گنجانده است و هیچگاه برای پرداخت و عمق بخشی به آن در جهت مفهوم مهاجرت تلاش نمی کند . نمایش وی در شکل ساختاری و اجرایی در دام کلی گویی و سطحی نگری می افتد و با نگاهی ابتدایی به امکانات اجرا و ایجاد موقعیتهای دراماتیک به تجربه ای متوسط مبدل می گردد .
خرده روایتهای متشتت
ساختار روایت در "رویای یک عکس" متکی بر مونولوگهایی است که در فضایی ذهنی روایت می شود . "عزیز خاطره "که قرار است مغازه عکاسی وی محل احضار خاطرات مهاجرین ایرانی باشد در کانون این روایتها قرار گرفته است . او در ابتدا با مونولوگی طولانی روند تاسیس این عکاسی را بازگو می کند . وی در این راه با ایجاد قراردادهایی تصویری مثل حرف زدن با آیینه – که استوانه ای فلزی و در سمت چپ صحنه است – و نیز به رسمیت شناختن حضور تماشاگران ، تلاش می کند تا با ایجاد نوعی فاصله گذاری به شکل اجرایی ویژه ای دست پیدا کند که در وهله ی نخست منطق مونولوگها را شرح دهد و از سوی دیگر راه را برای پذیرش قراردادهای صحنه ای اش هموار کند . هریک از سه خرده روایت بعدی _ داماد ، پسری که پدرش را از دست داده است و در نهایت گل بانو- توابعی از کلان روایت عزیز خاطره هستند و می بایست در دایره ی روایت ذهنی خویش ظهور بیابند . در مورد دو خرده روایت نخست این روند رعایت می شود اما به یکباره و از میان نمایش خرده روایت گل بانو مبدل به روایت کلانی می شود که منطق ساختاری اثر را به هم می زند و به تنهایی خود مبدل به روایتی ذهنی می گردد . این روند تا پایان کار ادامه می یابد و هنگامی که نمایش با پایان یافتن چرخه روایت گل بانو که حالا هویتی تازه – سونیا حق وردیان – یافته به پایان می رسد تماشاگر را متحیر می کند که اگر کاراکتر محوری و مرکزی اثر گل بانو است پس چه نیازی به مقدمه ای طولانی جهت معرفی عزیز خاطره وجود داشته است .
از سوی دیگر نظام روایی ای که تا بیش از نیمی از اثر – شکل گیری خرده روایتهای وابسته به حضور فیزیکی عزیز خاطره و عکاسی وی – حکمفرما بود ناگهان کجا غیبش می زند ؟ یعنی باید بپذیریم جمله "تکان نخور" که در ثانیه ی آخر نمایش آن هم از بیرون صحنه به گوش می رسد برای بسته شدن حلقه روایت عزیز خاطره که تا این حد برای آشنایی با او در آغاز نمایش وقت صرف شده کافی است .
حتی اگر رایگان ، تماشاگران نمایش اش را در جایگاه افرادی تصور کرده باشد که برای گرفتن عکس آمده اند و تمام این وقایع روایتی بوده است که عکاس راوی آن است ، آیا باز هم دردی درمان می شود ؟
از این منظر "رویای یک عکس" نمایشی است که در وحدت بخشی به اندام خویش دچار نوعی تشتت و مغلق گویی است و هرچه بیشتر تلاش می کند ابعاد پیچیده تری به خرده روایتهای خویش ببخشد ، این روند را مشکل تر می کند . این مسئله را اضافه کنید به کلی گویی هایی که بر مونولوگها حاکم است و آنها را گاه به حکایتهایی اخلاقی مبدل می کند که از فرط تکرار و شعارزدگی غیر قابل تحمل شده است و راه را جهت برقراری ارتباط زنده با اثر می بندد. مخاطب در طول نمایش هیچگاه با عمق مشکلات و معضلات مهاجرین ایرانی آشنا نمی شود . داستان زنی که به خاطر زلزله خانه و کاشانه اش را از دست داده و مجبور به مهاجرت غیر قانونی به سرزمینی دوردست شده و حالا به ناچار باید هویت انسان دیگری را برای زندگی کردن یدک باشد ، یا پسری که پدرش را بالاجبار از کشور خارج کرده و او را در غربت دق داده و یا... قرار است چه تاثیری در مخاطب بگذارد ؟ آیا قرار است او را از رفتن و مهاجرت بازدارد ؟ یا شعارهای گنده تری بدهد و بگوید مهاجرت معنایی جز ترک هویت ندارد؟ آیا قرار است تماشاگر را سرگرم کند ؟ و یا او را به خاطر شرایط سخت زندگی گل بانوی گل باطن تحت تاثیر قرار دهد؟
اگر مسعود رایگان هر یک از ایده های فوق را مدنظر داشته است نیز در برقراری پیوند میان آنها ونیز خلق کلیتی یکپارچه ناتوان ظاهر شده است . لحن کمیک و نچسب عزیزخاطره چه کمکی به ایده های بالقوه اثر می کند ؟ راستی حرف حساب نمایش رویای یک عکس از پس تمامی این تشتت ها چیست ؟
باور کنید موقعیتها آنقدر جذاب نیست که بخواهد 90 دقیقه طول بکشد و تازه این سوال را در ذهن باقی بگذارد که این همه برای چه بود ؟ و چقدر فاصله هست از استعاره ی ظریفی که در بطن اثر به صورت بالقوه حاضر است و نمایشی که تا این حد بی توجه به عناصر ارزشمند وجودی اش در دنیایی دیگر سیر می کند .
ساده انگاری
"رویای یک عکس" با لحنی کمیک آغاز می شود . لهجه ی عزیز خاطره ، پخش بخش هایی از موسیقی فیلم”عصر جدید” چاپلین و نحوه ی برقراری ارتباط او با تماشاگران ، آنگونه که آنان را مستقیم مورد خطاب قرار می دهد ، همه در جهت ایجاد فضایی صمیمانه در نمایش است . اما بازی مسعود رایگان مانعی برای خلق این فضاست . شوخی های او بی مزه است و اصلا ً به دل نمی نشیند و لهجه ای که برای بامزه تر شدن و نیز تفاوت با دیگر نقشهایش در نمایش اختیار کرده کمکی نمی کند . اصولا ً ایفای نقشهای گوناگون توسط یک بازیگر واحد در اثری نمایشی ارتباطی مستقیم با توانایی های آن بازیگر در جهت ارایه باورپذیر آن و نیز هماهنگی با بافت اثر دارد . اما در نمایش مذکور شکل چیدمان نقش های رایگان به گونه ای است که وی ناچار می شود در لحظاتی بدون آنکه منطقی دراماتیک بر ورود و خروجش حاکم باشد صحنه را ترک کند و این روند آنقدر ادامه یابد که در صحنه ی آخر تصور کند با گفتن جمله ی "تکان نخور " حلقه های روایی اش را نیز بسته است ، در صورتی که این شکل اجرایی هرچه بیشتر ذهن مخاطب را به این سمت می برد که این نمایش بهانه ای بوده است تا با توانایی های متفاوت هنرمندی در زمینه های گوناگون آشنا شود . حضور داریوش فائزی و حسین کشفی اصل در صحنه قابل قبول است و در بافت کلی اثر تنیده شده است
ورود و خروج ها در رویای یک عکس می توانست به عنوان یکی از تمهیدهای با ارزش اجرایی مورد توجه قرار گیرد اما اصرار رایگان بر ایفای نقش های گوناگون – به هر دلیلی که برای ایشان مهم بوده است – از زیبایی آن کاسته است . از آنجایی که مخاطب در فضایی ذهنی با روایتهای عزیز خاطره همراه می شود ظهور ناگهانی کاراکترها از پشت عکسها و یا انتهای صحنه و نیز گم شدن آنها تمهیدی جالب و در جهت ایجاد فضایی ذهنی موثر است اما ورود و خروجهای کاراکتر "عزیز خاطره" این نظام را بهم می ریزد و از زیبایی آن می کاهد . طراحی نور نیز در "رویای یک عکس " از وحدت خاصی برخوردار نیست و آنقدر نورهای موضعی در درون یکدیگر چیده شده اند که در هنگام تعریف فضای جدیدی از طریق نور چندان تغییری در صحنه رخ نمی دهد و دوایر نوری یکدیگر را تضعیف می کنند . بویژه در اثری که می بایست بارها از زمان حال به گذشته گریز بزند و این فرایند را در گستره ای ذهنی پرورش دهد ، استفاده درست از نور می توانست هرچه بیشتر او را در دستیابی به این مهم یاری رساند .
رویای یک ...
نام مسعود رایگان برای تئاتر ما نام آشنایی نیست و نمایش مورد بحث در این نوشته از اولین تجربیات وی در ایران است . گرچه در منظری کلی ایده اثر بسیار قابل احترام است و ذهن مخاطب را پیش از ورود به سالن درگیر می کند اما گذر از جهان اثر ، دستاورد چندانی برای مخاطبینش به همراه ندارد . مسعود رایگان باید نگاهی دیگر به نمایش اش بیندازد تا شاید با تکیه بر لحنی مشخص و تعریف شده ، هویتی به جهان اثر خویش ببخشد که گاه تا این حد متناقض و سردرگم به نظر نیاید .
می نشینیم و منتظر می مانیم برای تماشای دیگر کارهای مسعود رایگان .....